عشق به دریا

ساخت وبلاگ

مردم شهرنمیدانند...

قلبم این روزهاسنگین شده است...چشمانم دیگرهیچ رنگی بجزرنگ چشمانت راپذیرانیستند...

وجودم ازفراقت نحیف گشته است...

مردم شهرنمیدانندکه من به امیدیافتن سایه توست که شبهاکوی وبرزن برهم میزنم وشهررابه آشوب فرامیخوانم...

مردم شهرنمیدانندکه لیلی آنقدرعاشق است که تنهابهانه اش برای زیستن نوایی است که گه گاهی گوشش مینوازدوچشمانی که هرچندوقت یک باروجودش رابه ضیافت عشق فرامیخوانند...

ونوشتن برای مجنونش که دوراست زاو ودل بی قرارش...دوراست زلیلی...دوردور...

عشق به دریا...
ما را در سایت عشق به دریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دانیال wmv بازدید : 890 تاريخ : چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت: 2:21


هیچ کس نفهمید شاید


خدا تنهاییش را صدا می زند :


" قل هو الله أحد ... "


 

عشق به دریا...
ما را در سایت عشق به دریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دانیال wmv بازدید : 849 تاريخ : سه شنبه 21 مرداد 1393 ساعت: 15:25

   

از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.
در هر ایستگاهی که قطار می ایستاد کسی گم می شد.
قطار می گذشت و سبک می شد.
قطاری که به مقصد خدا می رفت عاقبت به ایستگاه بهشت رسید.
پیامبر گفت:اینجا بهشت است،و من شادمانه بیرون پریدم.
اما ...تو پیاده نشدی و من نفهمیدم....!!
قطار رفت و دور شد و من از فرشته ای پرسیدم مگر اینجا آخرش نیست؟
و او گفت:این قطار به سوی خدا می رود.
و خدا به آنان می گوید:
"درود بر شما،راز من همین است."
آنان که مرا می خواهند در ایستگاه بهشت پیاده نمی شوند.
و من آرام زیر لب گفتم:


"عجب فااااصله ای"

عشق به دریا...
ما را در سایت عشق به دریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دانیال wmv بازدید : 741 تاريخ : سه شنبه 21 مرداد 1393 ساعت: 15:23

در سال قحطی ، صاحبدلی پریشان حال ، غلامی را دید که بسیار شادمان بود .

پرسید : چطور در چنین وضعیتی شادمانی می کنی ؟!

گفت : من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی که برای او کار میکنم روزی مرا می دهد .

صاحبدل به خود گفت :

شرم دارم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد ؛

و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزگارم هستم ...!

 

عشق به دریا...
ما را در سایت عشق به دریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دانیال wmv بازدید : 659 تاريخ : سه شنبه 21 مرداد 1393 ساعت: 1:19

دلتنگ کدام دروغ نگفته ات شده ام؟

دلم هوای کدامین قول بی عملت را کرده؟

دلم برای چه چیز تو تنگ است که اشک پهنای صورتم را پوشانیده؟

خودت می دانی با من چه کرده ای؟

هر چه را می بینم یادت در ذهنم تداعی می شود.

قرار بود یارم شوی، غمخوارم شوی... اما تو بلای جانم شدی.

من بلا را دوست دارم اما تو را نیز.....

می شود کمی به من نزدیکتر شوی؟

عشق به دریا...
ما را در سایت عشق به دریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دانیال wmv بازدید : 717 تاريخ : جمعه 17 مرداد 1393 ساعت: 0:33

لینک دوستان

خبرنامه